یکی از بچههای ثبت نام اومد دم دفتر اساتید و صدام درد. "استاد یکی از اولیا باهاتون کار داره!"
اولین روز ترم بود و با خودم فکر کردم کی می تونه باشه. خانم جوونی بود سی و چند ساله. گفت که احسان ترم قبل شاگردم بوده و افتاده!
احسان رو یادم نمیومد ولی طبق عادت گفتم که بچه ها خوب درس نمی خونن و بعضی وقتها میفتن!
گفت که احسان درساشو را می خونه اما سر امتحان استرس داشته. ازم خواست احسان رو قبول کنم.
ازش پرسیدم که احسان را با خودش آورده یا نه. گفت بله بله بله واحسان رو صدا کرد؛ " آقا احسان تشریف بیارید! "
قبل از اینکه احسان بیاد، گفتم که این روزا بچه ها خیلی حساس شدن و وابسته. باید بزاریم با سختی ها کنار بیان. امیدوار بودم که خانم جوان بزارن بچه شون الکی ترم بعد نره اگه ضعیف باشه.
احسان که اومد دهنم خشک شد. یه مرد حدودا چهل ساله سیبیلو!
"عزیزم ایشون که استاد ما نبودن برادرشون استاد ما بودن!" احسان خان به خانم جوان گفتن.
مادر احسان، ببخشید همسر احسان ازم عذرخواهی کردن که وقتم رو گرفتن و خواهش کردن که برادرم رو صدا کنم.
#خرم بالایی
- ۹۵/۱۰/۱۶