یاد بگیریم که یاد بگیریم

اگر بخواهیم آموخته شویم باید درباره خودمان و دیگران بنویسیم. برای نوشتن باید خوب ببینیم و بشنویم. نوشتن ما را به فکر کردن وامیدارد!

یاد بگیریم که یاد بگیریم

اگر بخواهیم آموخته شویم باید درباره خودمان و دیگران بنویسیم. برای نوشتن باید خوب ببینیم و بشنویم. نوشتن ما را به فکر کردن وامیدارد!

۱۲ مطلب با موضوع «نگاه به خودمون» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


می گن اگر قورباغه ای رو در آب جوش بندازید تا بپزه قورباغه به محض افتادن در آب به خودش می گه: "خیلی داغه. باید بپرم بیرون." و جونشو ورمیداره و می پره بیرون. اما اگه همون قورباغه روتو آب سرد بزارید و شعله اوجاق رو کم بزارید قورباغه به خودش می گه "آخیش داره دمای آب بهتره می شه" اما خودش متوجه نمی شه که کی آبپز شده.

نکته: تغیرات تدریجی به وجود می یاد. شما یه دفعه چاق مریض یا پیر نمی شید. یه دفعه دوستاتونو یا همسرتونو از دست نمی دید. همش تدریجی اتفاق می افته.  فکر کنید ببینید سر شما چی داره میاد یا شایدم اومده.

#خرم بالایی 


  • خرم بالایی
  • ۰
  • ۰


: بابا، خدا همش ما رو نگاه میکنه؟ 

: آره بابا جان!

: یعنی خدا کار دیگه ای نداره انجام بده؟ خسته نمیشه از تماشای ما 

: (سکوت و تعجب)! 


#خرم بالایی 

  • خرم بالایی
  • ۰
  • ۰

نمان

هر جا هوا مطابق میلت نشد برو

فرق تو با درخت، همین پای رفتن است.


سعید صاحب علم 

  • خرم بالایی
  • ۰
  • ۰

حتماً ضرب المثل 'خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج' را شنیده اید.  بیشتر این ضرب المثل رو برای مسائل سیاسی و مدیریتی استفاده می کنیم و معمولا با قیافه ای حق به جانب،  مثلا که ما خیلی میفهمیم و اینا! اما.... 

اگه همین ضرب المثل رو تو یه متن دیگه بزاریم احتمالا حس و نظر بهتری داشته باشیم و اتفاق دیگه ای بیفته! 


بیایید در مورد آموزش و تربیت بچه ها فکر کنیم؛ اگه اولش آموزش و تربیت درست بهشون داده نشه؟ تو یه متن روانشناسی؛ اگه بچه‌ها یا آدما از اول حس عدم امنیت داشته باشن؟ اگه آدما از اول یاد بگیرن که بله قربان بشن؟ 

یه قدم فراتر؛ اگه پایه فکری مون یعنی نوع نگاهمون به دنیا، خودمون، اطرافیان مون اشتباه باشه؟ 

مثال: اگه باورتون که از بچگی یاد گرفتید این باشه که باید تو هر کاری بی نقص باشید چی میشه؟ زندگی سخت نمیشه؟!  

یه نگاهی به خودمون بندازیم!

  • خرم بالایی
  • ۰
  • ۰

چرا مینویسم

از اون آدمایی هستم که معمولا از دیگران و خودم میپرسم چرا! حالا برام سوال شده "چرا مینویسم؟" 

ماها معمولا اگه کاری انجام می دیم یا از سر اجبار  یه پاداشه؟ خوب توجه دیگران میتونه پاداش خوبی برای آدم باشه! ولی بعد یه مدتی میفهمی که اتفاقات بهتری داره برات میفته! وقتی میخوایی بنویسی مجبور میشی بیشتر گوش کنی بهتر نگاه کنی و دقت بیشتر داشته باشی! 

معمولا اولش درباره دیگران می نویسی ولی بعدش میفهمی خودت هم بی شباهت به دیگران نیستی. بعدش بیشتر به خودت،  رفتارت و فکرت توجه میکنی! شروع میکنی به مکاشفه!  خودآگاهی ات میره بالا! حالا دیگه نه از سر اجبار و نه برای پاداش مینویسی، بلکه برای چیزی مهمتر مینویسی!  

#خرم بالایی 


  • خرم بالایی
  • ۰
  • ۰

اصالت


Authenticity requires a certain measure of vulnerability, transparency, and integrity.”

–Janet Louise Stephenson


اصالت مستلزم قدری صدمه پذیری، شفافیت، و اخلاق است. 

توضیح: برای خاص و اصیل بودن باید بپذیریم که آدمهایی صدمه پذیر و مستعد اشتباه هستیم. یک رویی پیشه کنیم بی شیله پیله و اخلاق داشته باشیم!

ژانت لوئیس استفانسون 

ترجمه: خرم بالایی

  • خرم بالایی
  • ۰
  • ۰

"یه مایع دستشویی بدید لطفا! چقدر میشه؟" 

فروشنده پیر افغانی گفت: " چشمم درست نمیبینه!  ببین قیمت روش چنده؟ "

" نوشته نهصد و شصت و پنج تومن!"

یه هزاری بهش دادم و خدا برکتی بهش گفتم اومدم برم گفت: "کجا؟"

برگشتم دیدم هزاری رو گذاشته رو پیش خوان. 

"چی شده حاج آقا؟" 

"خورد ندارم. خورد بده!"

"قابل نداره حاج آقا.  بقیه اش باشه!"

من حرام قاطی مالم نمی کنم!"

"حاج آقا، خورد از کجا بیارم. من میگذرم. شما هم ببخش!"

" آخه این چه کاریه میکنن. چرا همه رو مدیون هم میکنن؟ به چند نفر بگم خورد ندارم. تازه بعضی ها هم به زبون میبخشن. از نگاهشون معلومه فکر میکنم من دارم ازشون میدزدم. "

نگاهی به دستگاه pose روی پیشخوان میندازم. کارت همراه ندارم. همیشه که آدم همراهش کارت نداره! شرکت‌های ایرانی هم که موظفند قیمت دقیق و منصفانه تعیین کنند! ولی پیرمرد هم حرف حساب میزنه. گیج شدم. بدون اینکه حرفی بزنم از مغازه خارج میشم.

# خرم بالایی

  • خرم بالایی
  • ۰
  • ۰

چرایی

مردم همیشه دنبال علت و چرایی میگردن! سوالات از چرا خدا این جهان رو خلق کرده؟  چرا باید خوب باشیم؟ شروع میشه و به چرا این به شوهر من چی گفت؟  هم ختم نمی شه! من البته خیلی زود یاد گرفتم که ما نیومدیم به این دنیا که برای هر سوالی جواب پیدا کنیم. 


کلاس چهارم ابتدایی بودم و هفته اول بود. هنوز شور و حرارت مهر به جا بود. با هیجان با همدیگه حرف میزدیم و منتظر خانم بودیم که در باز شد و یه خانم چادر مشکی خیلی جوون_ میخورد بیست یک یا دو باشه_ اومد تو کلاس. همه ساکت شدن و اونم اومد جلوی کلاس رو به همه وایساد. نگاهی به ما انداخت و با اعتماد به نفس کامل گفت: بچه ها من سلامتی هستم و معلم دینی و قرآن شما هستم.

همه زدن زیر خنده!  آخه آنوقت ها ما معلم به اون کم سنی ندیده بودیم! همه خانم معلم ها میانسال و اینا بودن! طفلی سرخ شد سیاه شد جیغی کشید که همه ما رو خفه کرد. نفس هیچکس بالا نمی یومد. من اون موقع ستون وسط ردیف چهارم می شستم. خانم از بین اون همه شاگرد صاف اومد کنار من یه کشیده آب دار صدا دار خوابوند صورت من و رفت که رفت. هنوز هم که هنوزه نمی دونم چرا من!!!!

#خرم بالایی 

  • خرم بالایی
  • ۰
  • ۰

کیمیاگر

خودشناسی 

کتاب کیمیاگر نوشته پائلو کولینو را سالها پیش به انگلیسی خواندم و لذت بردم. یکی از بهترین های دنیا شناخته شده است. داستان درباره چوپان اسپانیایی است که خواب گنجی در مصر را می بیند و پس از تحمل مصیبت های فراوان به مصر میرسد مشغول کندن محل مورد نظر میشود که دزدان میرسند و تمام دارایی اش را از او میگیرند.  رئیس دزدان از او می پرسد چه غلطی در آنجا میکند و چوپان داستان را به او میگوید. دزد خنده بلندی تحویل میدهد و می‌گوید سالهاست که خواب گنجی در زیر یک درخت در روستایی در اسپانیا را دیده است ولی هرگز اینقدر احمق نبوده که به آنجا برود. چوپان به روستایش بر میگردد و گنج را در آنجا میابد. 

نویسنده به داستان آب و تاب فراوانی می دهد و در آخر به ما میگوید که گنج واقعی در درون ماست.  

شاید فهمیدن این که گنج در درون ما یا نزد خودمان است خیلی آسان نباشد ولی شاید بتوان فهم آنرا با گفتن این که اصل داستان پائلو کولینو برگرفته از یکی از داستان های مثنوی معنوی است آسان تر شود. 


جالب است که در داستان مولانا مردی در بغداد رویای گنجی در مصر را می بیند و در مصر به هنگام حفاری دستگیر میشود و قاضی به او میخندد به او میگوید عمری   است که خواب گنجی در جایی در بغداد را دیده است و آدرس همان مکانی را میدهد که مرد بغدادی در آنجا زندگی می کند. 


حالا میدونم که اگه مثنوی میخوندم مجبور نبودم که یه کتاب انگلیسی بخونم و کنم که چه چیزی این نویسنده قرن بیستم فهمیده و اینا. ولی یه سوال هم برام مونده و اون اینکه خوب اون دزد و قاضی چرا دنبال رویاشون نرفتن! خوب اگه رفته بودن اون بغدادی و اون چوپان دیگه خوابی نداشتن ببینن دیگه! 


#خرم بالایی / برگرفته از نوشته های محمد امین مروتی @fekrmikonamودشناسی 


کتاب کیمیاگر نوشته پائلو کولینو را سالها پیش به انگلیسی خواندم و لذت بردم. یکی از بهترین های دنیا شناخته شده است. داستان درباره چوپان اسپانیایی است که خواب گنجی در مصر را می بیند و پس از تحمل مصیبت های فراوان به مصر میرسد مشغول کندن محل مورد نظر میشود که دزدان میرسند و تمام دارایی اش را از او میگیرند.  رئیس دزدان از او می پرسد چه غلطی در آنجا میکند و چوپان داستان را به او میگوید. دزد خنده بلندی تحویل میدهد و می‌گوید سالهاست که خواب گنجی در زیر یک درخت در روستایی در اسپانیا را دیده است ولی هرگز اینقدر احمق نبوده که به آنجا برود. چوپان به روستایش بر میگردد و گنج را در آنجا میابد. 

نویسنده به داستان آب و تاب فراوانی می دهد و در آخر به ما میگوید که گنج واقعی در درون ماست.  

شاید فهمیدن این که گنج در درون ما یا نزد خودمان است خیلی آسان نباشد ولی شاید بتوان فهم آنرا با گفتن این که اصل داستان پائلو کولینو برگرفته از یکی از داستان های مثنوی معنوی است آسان تر شود. 


جالب است که در داستان مولانا مردی در بغداد رویای گنجی در مصر را می بیند و در مصر به هنگام حفاری دستگیر میشود و قاضی به او میخندد به او میگوید عمری   است که خواب گنجی در جایی در بغداد را دیده است و آدرس همان مکانی را میدهد که مرد بغدادی در آنجا زندگی می کند. 


حالا میدونم که اگه مثنوی میخوندم مجبور نبودم که یه کتاب انگلیسی بخونم و ذوق کنم که چه چیزی این نویسنده قرن بیستم فهمیده و اینا. ولی یه سوال هم برام مونده و اون اینکه خوب اون دزد و قاضی چرا دنبال رویاشون نرفتن! خوب اگه رفته بودن اون بغدادی و اون چوپان دیگه خوابی نداشتن ببینن دیگه! 


#خرم بالایی / برگرفته از نوشته های محمد امین مروتی @fekrmikonam

  • خرم بالایی
  • ۰
  • ۰

برکت

یه یار یه پنجاه تومنی بهم داد. پرسیدم داستان چیه و گفت از بزرگی رسیده بزار تو جیبت برکت میاره!  دفعه بعد یه دویستی بهم داد و گفت از آقای بهجت رسیده. اونم گذاشتم تو کیف پولم.

چند وقت بعد پنجاهی رو دادم به یه گدا سر خیابون. یه روز هم حرم حضرت معصومه نشسته بودم که دیدم یه نفر یه گوشه ای نشسته هر از گاهی یکی میاد یه پولی میزاره تو جیبش میره. بلند شدم رفتم دویستی دادم بهش و از حرم زدم بیرون. آخه برکت از سید کریمه نه از شیخ و آیت ا...! مگه نه! 

#خرم بالایی

  • خرم بالایی