یاد بگیریم که یاد بگیریم

اگر بخواهیم آموخته شویم باید درباره خودمان و دیگران بنویسیم. برای نوشتن باید خوب ببینیم و بشنویم. نوشتن ما را به فکر کردن وامیدارد!

یاد بگیریم که یاد بگیریم

اگر بخواهیم آموخته شویم باید درباره خودمان و دیگران بنویسیم. برای نوشتن باید خوب ببینیم و بشنویم. نوشتن ما را به فکر کردن وامیدارد!

۱۰ مطلب با موضوع «نگاه به دیگرون» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

داستان اون پادشاهی که عاشق لباس بود و خیاط های شیادی که پول زیادی ازش گرفتند تا براش لباس فاخری تهیه کنند رو حتما شنیدید!

 اونا به شاه و درباری ها گفتن فقط کسی که حرامزاده نباشه میتونه لباس رو ببینیه چون از الیاف خاصی استفاده شده. درباری ها هم از ترس متهم شدن به حرام زادگی میرفتن  پیش شاه و به به و چه چه می کردن از لباس و دست آخر خود شاه هم افتاد تو تله. وانمود کرد لباسی رو که نبود رو بپوشه بره شهر. 

خوب مردم هم ترس درباری ها رو داشتن و اگه نبود یه بچه پرسشگر که داستان الیاف خاص رو نمی دونست ما هم از این داستان بی اطلاع بودیم. اون پرسید " پس چرا اعلی حضرت لخته؟"

به لطف اون بچه ما الان میدونیم که نباید از پرسیدن ترسید. حتی اگه همه فکر کنن جای سوال نیست.

دیگه اینکه اگه همه هم بگن چیزی درسته بازم دلیل درستی اون حرف یا مطلب نیست. خوب نیست دیگه!

حرف آخر: مواظب کلک 'خیاط' های جدید هم باشیم؛ به این مثال ها دقت کنید:

 فقط کسی که اهل دل باشه این حرف منو میفهمه!

هر کسی که یه زره شعور سیاسی داشته باشه میدونه که باید به حسن احمدی رای بده!

فقط احمق ها از این فیلم خوششون نیومده!  

هر کسی این متن رو نپسنده واقعا از ادبیات چیزی سر در نمیاره 😜

# خرم بالایی

  • خرم بالایی
  • ۰
  • ۰

داستان اون پادشاهی که عاشق لباس بود و خیاط های شیادی که پول زیادی ازش گرفتند تا براش لباس فاخری تهیه کنند رو حتما شنیدید!

 اونا به شاه و درباری ها گفتن فقط کسی که حرامزاده نباشه میتونه لباس رو ببینیه چون از الیاف خاصی استفاده شده. درباری ها هم از ترس متهم شدن به حرام زادگی میرفتن  پیش شاه و به به و چه چه می کردن از لباس و دست آخر خود شاه هم افتاد تو تله. وانمود کرد لباسی رو که نبود رو بپوشه بره شهر. 

خوب مردم هم ترس درباری ها رو داشتن و اگه نبود یه بچه پرسشگر که داستان الیاف خاص رو نمی دونست ما هم از این داستان بی اطلاع بودیم. اون پرسید " پس چرا اعلی حضرت لخته؟"

به لطف اون بچه ما الان میدونیم که نباید از پرسیدن ترسید. حتی اگه همه فکر کنن جای سوال نیست.

دیگه اینکه اگه همه هم بگن چیزی درسته بازم دلیل درستی اون حرف یا مطلب نیست. خوب نیست دیگه!

حرف آخر: مواظب کلک 'خیاط' های جدید هم باشیم؛ به این مثال ها دقت کنید:

 فقط کسی که اهل دل باشه این حرف منو میفهمه!

هر کسی که یه زره شعور سیاسی داشته باشه میدونه که باید به حسن احمدی رای بده!

فقط احمق ها از این فیلم خوششون نیومده!  

هر کسی این متن رو نپسنده واقعا از ادبیات چیزی سر در نمیاره 😜

# خرم بالایی

  • خرم بالایی
  • ۰
  • ۰

یکی از بچه‌های ثبت نام اومد دم دفتر اساتید و صدام درد. "استاد یکی از اولیا باهاتون کار داره!"

اولین روز ترم بود و با خودم فکر کردم کی می تونه باشه. خانم جوونی بود سی و چند ساله. گفت که احسان ترم قبل شاگردم بوده و افتاده! 

احسان رو یادم نمیومد ولی طبق عادت گفتم که بچه ها خوب درس نمی خونن و بعضی وقتها میفتن! 

گفت که احسان درساشو را می خونه اما سر امتحان استرس داشته. ازم خواست احسان رو قبول کنم.

 ازش پرسیدم که احسان را با خودش آورده یا نه. گفت بله بله بله واحسان رو صدا کرد؛ " آقا احسان تشریف بیارید! "

 قبل از اینکه احسان بیاد، گفتم که این روزا بچه ها خیلی حساس شدن و وابسته. باید بزاریم با سختی ها کنار بیان.  امیدوار بودم که خانم جوان بزارن بچه شون الکی ترم بعد نره اگه ضعیف باشه.  

 احسان که اومد دهنم خشک شد. یه مرد حدودا چهل ساله سیبیلو! 

 "عزیزم ایشون که استاد ما نبودن برادرشون استاد ما بودن!" احسان خان به خانم جوان گفتن. 

 مادر احسان،  ببخشید همسر احسان ازم عذرخواهی کردن که وقتم رو گرفتن و خواهش کردن که برادرم رو صدا کنم.

 #خرم بالایی

  • خرم بالایی
  • ۰
  • ۰

هراسندگی یکی از معضلات جامعه ماست که کمتر شناخته شده است. این پدیده هنگامی رخ می‌دهد که شخصی با ایجاد هراس و وحشت رانندگی می کند. هراسندگی انواع مختلفی مانند کامیونندگی،  نیسانندگی،  پرایدنندگی،  وانتندگی،  پیکانندگی و حتی شاسیاندگی دارد.

تصور کنید که در حال رانندگی هستید و ماشینی به شما نزدیک میشود که باعث هراس شما میشود. شما نگران آسیب دیدن خودروی خود (و در مواردی خودتان)  میشوید. این باعث می‌شود به هر زحمتی شده به او راه دهید. شما در اینجا قربانی هراسندگی شده اید.

در این پدیده راننده ای که مرتکب هراسندگی میشود دارای خودرویی است که کمترین خسارت را در صورت تصادف متحمل میشود. این امتیاز به آنها جرات گردن کلفتی ترافیکی میدهد.  

گردن کلفتی یک جرم شناخته شده است و مجازات تعریف شده دارد ولی متاسفانه هراسندگی هنوز به عنوان جرم شناخته نشده است. 

هرگز هراسنده ها را تعقیب نکنید و یا با آنها کل کل نکنید.  حتی اگر هم بتوانید رویشان را کم کنید وقت و انرژی و اعصاب شما هدر میشود. فاتحه ای نثار رفتگان ایشان بفرمایید و به رانندگی خود ادامه دهید. 

#خرم بالایی

  • خرم بالایی
  • ۰
  • ۰

"یه مایع دستشویی بدید لطفا! چقدر میشه؟" 

فروشنده پیر افغانی گفت: " چشمم درست نمیبینه!  ببین قیمت روش چنده؟ "

" نوشته نهصد و شصت و پنج تومن!"

یه هزاری بهش دادم و خدا برکتی بهش گفتم اومدم برم گفت: "کجا؟"

برگشتم دیدم هزاری رو گذاشته رو پیش خوان. 

"چی شده حاج آقا؟" 

"خورد ندارم. خورد بده!"

"قابل نداره حاج آقا.  بقیه اش باشه!"

من حرام قاطی مالم نمی کنم!"

"حاج آقا، خورد از کجا بیارم. من میگذرم. شما هم ببخش!"

" آخه این چه کاریه میکنن. چرا همه رو مدیون هم میکنن؟ به چند نفر بگم خورد ندارم. تازه بعضی ها هم به زبون میبخشن. از نگاهشون معلومه فکر میکنم من دارم ازشون میدزدم. "

نگاهی به دستگاه pose روی پیشخوان میندازم. کارت همراه ندارم. همیشه که آدم همراهش کارت نداره! شرکت‌های ایرانی هم که موظفند قیمت دقیق و منصفانه تعیین کنند! ولی پیرمرد هم حرف حساب میزنه. گیج شدم. بدون اینکه حرفی بزنم از مغازه خارج میشم.

# خرم بالایی

  • خرم بالایی
  • ۰
  • ۰

همه که رفتن، جلوتر آمد و سلام کرد. زنی بود جوان، نسبتا زیبا، با قدی متوسط و رنج کشیده. صورت لاغر و چادر رنگ رفته داشت. اونقدر شسته شده بود که به راحتی می شد پیرهنش رو دید. 

وقتی وارد کلاس شد از گوشه چشمم دیدم که یواشکی رفت پشت همه مخفی شد. حالا همه رفته بودن.

" سلام من مامان محمدم. همونی که دستاش....... " صداش لرزید. برا همین تصمیم گرفتم حرفش رو من ادامه بدم: 

"آهان!  راستی دستش چرا اینجوری شده!!؟ بیماری پوستی که نیست،  هست؟"

یک هفته پیش مشق ها رو که میدیدم چند تایی بودن

انجام نداده بودن. یکیشون همین محمد بود. با خط کش که خواستم رو کف دستش بزنم متوجه لک های سفید روی انگشتاش شدم _محل اتصال بندهای انگشت، دقیق تر اگه گفته باشم. 

وقتی ازش درباره لک های سفید دستاش پرسیدم زد زیر گریه. نمی خواستم کشش بدم مرخصش کردم. از تنبیه هم صرف نظر کردم. زنگ تفریح هم صداش کردم تا خصوصی بپرسم که دوباره بغض راه گلوش بست. ده سال بیشتر نداشت. دلم سوخت. دیگه پاپی موضوع نشدم.

" راستش آقا،  وقتی بهم گفت که چی شده، دعواش کردم. گفتم معلمت برادر بزرگترت حساب میشه. باید بهش میگفتی.  ولی خوب بچه اس دیگه!"

داستان رو بهم گفت در حالیکه چشمهاش پر اشک بود. از من مسن تر بود و پخته تر. من نوزده سالم بود و سرباز معلم بودم. فقط خشکم زده بود و گوش میکردم.

" پارسال بهش قول دادیم اگه ممتاز بشه براش دوچرخه بخریم. ممتاز شد. به هر دری زدیم نتونستیم براش بخریم. حتی دس دوم!  از بخت بد، همه همسایه ها برا بچه هاشون دوچرخه خریدن. پسرم میرفت بیرون کنار دیوار میشست زل میزد به بچه ها و دوچرخه هاشون! یواش یواش شروع کرد به جوییدن بند های انگشتاش.  تا ما متوجه بشیم، این لکای سفید رو دستاش سبز شده بود." 

نمی دونم چی گفتم و چه جوری رفت! ولی میدونم همون وقت هم محمد هنوز دوچرخه نداشت. 

کاشکی یه کم بزرگتر و پخته تر بودم. کاشکی یه دوچرخه برای محمد دست و پا میکردم. 

گذشته دیگه! الان این داستان رو مینویسم برای دل خودم که هنوز غم داره. مینویسم تا شاید اگه کس دیگه ای محمد رو دید کمکش کنه یه دوچرخه داشته باشه! حسرت دوچرخه بچه‌های محل رو نداشته باشه!

# خرم بالایی

  • خرم بالایی
  • ۰
  • ۰

KH:

داستان اون پادشاهی که عاشق لباس بود و خیاط های شیادی که پول زیادی ازش گرفتند تا براش لباس فاخری تهیه کنند رو حتما شنیدید!

 اونا به شاه و درباری ها گفتن فقط کسی که حرامزاده نباشه میتونه لباس رو ببینیه چون از الیاف خاصی استفاده شده. درباری ها هم از ترس متهم شدن به حرام زادگی میرفتن  پیش شاه و به به و چه چه می کردن از لباس و دست آخر خود شاه هم افتاد تو تله. وانمود کرد لباسی رو که نبود رو بپوشه بره شهر. 

خوب مردم هم ترس درباری ها رو داشتن و اگه نبود یه بچه پرسشگر که داستان الیاف خاص رو نمی دونست ما هم از این داستان بی اطلاع بودیم. اون پرسید " پس چرا اعلی حضرت لخته؟"

به لطف اون بچه ما الان میدونیم که نباید از پرسیدن ترسید. حتی اگه همه فکر کنن جای سوال نیست.

دیگه اینکه اگه همه هم بگن چیزی درسته بازم دلیل درستی اون حرف یا مطلب نیست. خوب نیست دیگه!

حرف آخر: مواظب کلک 'خیاط' های جدید هم باشیم؛ به این مثال ها دقت کنید:

 فقط کسی که اهل دل باشه این حرف منو میفهمه!

هر کسی که یه زره شعور سیاسی داشته باشه میدونه که باید به حسن احمدی رای بده!

فقط احمق ها از این فیلم خوششون نیومده!  

هر کسی این متن رو نپسنده واقعا از ادبیات چیزی سر در نمیاره 😜

# خرم بالایی

  • خرم بالایی
  • ۰
  • ۰

این روزها هنر نزد همگان است و بس! هر کسی را که می بینی یا در حال اظهارنظر درباره جدیدترین اتفاق رسانه ای شده است یا در حال تکرار اظهارنظر دیگری!

چقدر تکراری و کسل کنده! 

کجا رفت آن زمانی که مردم به سادگی میگفتند "من از این چیزها سر در نمی آورم."  یا "به این موضوع علاقه ای ندارم."

گویا همه از همه چیز سر در می آورند.  گویا خبر را دست اول بیان کردن پرستژ می آورد. انگار اگر نظر ندهی یعنی که عقب افتاده ای از دیگران. 

"در ماداگاسکار گورخر هایی کشف کرده اند که سفید و سیاه نیستند سیاه و سفیدند."

 چرا باید یک هفته در موردش و حواشی تکاملی،  فلسفی، سیاسی و.... حرف بزنیم!؟ چرا باید موضوع مورد علاقه رسانه‌ها آدامس نقل و عقل ما شود!!!؟

من که از این مسابقه بیمزه خسته شدم. شما رو نمی دونم اما من نیستم.

# خرم بالایی

  • خرم بالایی
  • ۰
  • ۰

آنچه برای خود می پسندی برای دیگران نپسند! 


آخر الزمان شده! چیزهایی که قبلا حقیقت محض میدونستیم دیگه درست به نظر نمیاد.مثلا اغلب مردم بر این باور بودن که اگه ما هر چی رو که برای خودمون می پسندیم برای دیگران هم بپسندیم دنیا گلستان میشه!  

ولی سوالی که پیش میاد اینه که آیا دیگران هم چیزی که ما می پسندیم می پسندند!؟ آیا اگر داعش آنچه رو  می‌پسنده برای شما هم بپسنده دنیا گلستان میشه .!؟ 

عجب دنیایی شده ها! 

#خرم بالایی 


  • خرم بالایی
  • ۰
  • ۰

متاثر شدم!

اسمش رمضان ملک زاده بود.  معلم بود و اهل فرهنگ. دوست پدرم بود یا بهتر بگویم پدرم افتخار دوستی و آشنایی اش را داشت.

دو فرزند داشت به نام فرهاد و شیرین.  و اگر او نبود نمی دانم اسم برادرم و من چه میشد. اما حالا ما بابک و خرم ایم. هر بار که اسمم را میپرسند با افتخار می گویم " خرم".  

وقتی رفت همه برای وداع آمده بودند. معلم بود. کسی که طول و عرض زندگی دیگران را بسط میداد. جاذبه شخصیتی شان را ثابت می کرد. معادلات جدید برای زندگی شان تعریف میکرد. به خودشان فرا می خواندنشان و..... 

قبل از سفر خیلی چیزها را به یاد نمی آورد ولی رد قلمش در زندگی ام تا ابد از یاد نخواهد رفت.


به یاد همه معلمانی که زندگی مان را تاثیرگذارند. (به یاد عباس خان کیارستمی) خرم بالایی

blog.ir/manyadmigiram

  • خرم بالایی